-
مشتهای گره کرده
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1394 20:11
مرا بشنو سخن دارم تورا گم کرده کم دارم رها کن قید بودن را بیا فعل رهایی باش رها از سالها ماندن نفیر غم به جان خواندن رها کن هرچه بتوانی که آزادی بها دارد بهای خون تن دارد بهای ریختن دارد نباشد کار آسانی بیا با ما نگو حالا که وقت تنگ است صدای بوف می آید صدای سوز می آید صدای شوم امشب را کسی با سوز می گوید صدای مردن قاصد...
-
شوق بی مثال
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 11:50
هیج میدانی اگر یاد تو از جان برود //// دیده خموش شود دست زدامان برود اشک پیمانه کند چشم مرا //// نوح پروا کند و کشتی سامان برود رستم از قهر تهی گردد کی /// / ابرو ریخته از لشکر دیوان برود شور یزدانی خسرو شکند در شب تور /// /شهر ویرانه شود ،عهد نیاکان برود مست دیدار تو امروز به امید بهار////می نشینم به هوس تا که زمستان...
-
تعبیر ناپیدا
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 18:19
خدا در کنج این زندان چه تاریک و چه نمناک است سرودش چون کفن در چشم خاک الود مرگ است خدا گویی نمی داند که مرد عشق ازاد است هراس از گرگ زندان است نمیداند که باران را نمی خواهند بعد تبل اسمان کوب غرشها خدا در چشم گرگان است من از خشمش گریزانم کسی می گفت :((خدایی دیده ام زیبا همین جا پیش چشمانم خدایی جاری از خوبی میان برگ...
-
دغدغه های اشتیاق
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 18:15
صبوری می کند باران به یاد صبح دیدارت کجایی ای امید جان تنهایی کجایی چشم در راهت نمی دانی مگر مارا گناهم چیست که دل رنجور می داری؟ چه امید است پایانم هبوت از بوی دیدارت تو گویی عهد نا پیدا تو گویی اشک پنهان است جه کردم حاصلم چیست این چنین در تنگ غربت گرفتارم شبم پایان امید است دلم پیدای خورشید است فرود اورده گرز سنگینی...
-
احساسهای از خود بی خود شده
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 23:30
شعر شاملویی شعری بدون وزن قافیه و ریتم شاعرانه تنها دارای احساس شاعرانه اما ایا احساس به تنهایی می تواند به شعر زیبایی ببخشد؟ احساس شاعرانه شاعر همیشه باعث لطافت شعر میشود و در واقع کالبدی زیبا بر ان می پوشاند اما در شعر شاملویی شاعر تنها بر مبنای همین احساس شروع به سرودن می نماید شاعر برای رسیدن به یک شعر ایده ال از...
-
زنجیره های سکوت
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 22:57
هر لحظه میشکنم تا شکسته شود طلسم اغوشت اما تو نامهربانتر از انی تو بی خودی بزرگ شده ای ومن بی هیچ دلیلی امیدوار همان بهتر سنگها باشی و من خرش ابهای سهمگین با این همه تو سنگ سنگینی و من بی اثرترین ناله ها بهتر که نیستی تا به شرم حضورت غمی بی انتها باشم شاید تنها اماازاد دریایی بی انتها بی منت سخاوت جویبارها نوشته :...
-
زبانه عشق
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 11:21
هر لحظه که می گذرد بیشتر در دلم جوانه می زنی به سکوت می نشینم و نگاه می کنم کاری از من ساخته نیست داغ تو بیشتر از سردی من است ای خوشا دل مردگی ،یاد باد میگساری مستی ،یاد باد ازادگی سوختم بی مروت تمام ارکانم را تلسم کردی چنین موم در دستانت تو مرا دیوانه ای بساز و به افسارم بکش من شکایتی از ای بی معنایی ندارم ،می پذیرم...
-
من زندگی
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:49
افتاده ام زیر چتر اسمان همبسترم مهتاب اوازه خوانم پونه درد فشانم لاله و چه کمیتی است حضور ناشکیبای این همه زیبایی در کام من غرورم گرفته اسمان از ان من است چرا غهای شهر روشن در جستجوی دیدارم و من کرانه ای بی کرانه پر از طعم زندگی آرامش مهر وجودم و سکوت شوکت آرزویم از اسمان بپرس ردپای حضورم نه از شب نه از تاریکی نوشته:...
-
دیوانه ها
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 13:57
هم گم شده است خورشید هم نغمه زیبابش گویی که شبستان است این عرصه تنهایی کنجی زقفس باقی عشقی که نفس دارد می ماند می جوید تنهایی بی تابی آرام میان جان با توسنی عشقش عمریست که می گردد دیوانه در این دوران گفتیم مگر راهی یا باده زتنهایی بایان نمی گیرد مردیم زه بیماری دست از دل ما بردار آرام بیا برگیر این عهد غبار آلود فارق...
-
چشم های حضور
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 17:50
اینجا دیوارها نیز اذان تو را می گویند در کدامین ورق از داستان من خواهی امد تا سرسری رد شوم از این اوراق تکراری تاریخ را اینجا ایندگان می نویسند کاش خبری از حضورت داشته باشند راستی خبر از حال ما داری شنیده ای که باد ها گرزه امواجند و ابرها تیره مغموم سکوت به سخره برخاسته و شب جسور شده است با این همه امید نا امید نیست...
-
باتلاقهای زلال
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 17:36
هنوز میدرخشد مهتاب روشنایش خورشید ومن قطعه ای از زمین که بر فرقش منت دیرینه ای است بی انتها منتظر غریو اسمان تا در مسلکش صدای فریادهایم گم شود اینک تو فتاده اسمان تورا می خواند تا در غلظت شبهایش گم شوی ومنیت را بیش ستاره ها قربانی کنی تو دگرگون ترین اصوات اسمانی شاید شبی ذر کارگه خلوص معنا بیدا کند کلمات بی معنایت تو...
-
یادداشتهای کور
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 17:30
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه در اینجا میخام نوشته ای رو تقدیم کنم که شاید درد دل بعضی از ما باشه نامه یک دانشجوی نیازمند(نمره) به یک استاد سنگدل با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد مهربان و گرامی(فلان فلان شده:تو دل) غرض از مزاحمت به محضر استاد عزیزم اینکه استاد تو رو خدا منو نندازین به خدا استاد گرفتاری برام پیش...
-
یادداشتهای کور
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 17:30
هنوز میدرخشد مهتاب روشنایش خورشید ومن قطعه ای از زمین که بر فرقش منت دیرینه ای است بی انتها منتظر غریو اسمان تا در مسلکش صدای فریادهایم گم شود اینک تو فتاده اسمان تورا می خواند تا در غلظت شبهایش گم شوی ومنیت را بیش ستاره ها قربانی کنی تو دگرگون ترین اصوات اسمانی شاید شبی در کارگه خلوص معنا بیدا کند کللمات بی معنایت تو...
-
عشق
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 12:09
عشق را بی وفایی عادت است : آن که روزی عاشقش بودم چه شد یادش از دل رفت و باران شد وجود شانه خالی کردو رفت از پیش من مانده تنها یاد او در گوش بی پروای شب از کجا گفته شود که ناگفتهایمان زیاد است: خاطرات از یاد رفت اندوه ویرانی فزود تا تو آیی کی شود پاییز را فصلی دگر اشک را پروا نباشد جز به تکرار سخن زهد پیشه کردیم که در...
-
امید
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 11:47
دفتر کهنه خاطراتم را ورق ورق می کند این بادهای پاییزی که مرگ را به برگان سبز درخت زندگی ارمغان می اورند کاش این زوزه های دهشتناک خواب پرندگان خفته در میان سنگها را آشفته نسازد پرندگانی که با صدای نور خورشید بیدار می شوند و با دستان سرد شب چشم فرو می بندند و این نغمه را تکرار میکنند 'این پرنده هنوز تاب زندگی دارد' از:...
-
پیدای پنهان
شنبه 4 خردادماه سال 1392 09:12
مرا پیدا نخواهی کرد که چون امروز آتشی گشتم میان دود میشورم من امروز از سرود افتاده ام میان داد بی دادم حلاوت دیگر از جان نیست خموش است جان گدازان نیست به هر تدبیر می جویم که آزادش کند جان را که چون میبینم این مقدار چنین تدبیر می جویم من امروز از وجود افتاده ام با خاک یکسانم در آغوش شب تاریک ز بیم صبح دیدارت میان باد...
-
اواز رهایی
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 10:36
دور از چهره شهر سالها مانده در این تاقچه خاک الود فرصتی نیست که تکرار شود خاطره ها همه رفتند کسی نیست به جا شب فرو مانده به خواب صبح را بی خبریست راحت از جان برود همه آن سوز گداز کی رها گشتن از این خاک غریب کی رها بودن از این خواب مجاز شعر از : لاله خطایی
-
باران
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 11:21
باران صدایت می کنم آرام در چشمم بریز یک لحظه ارامم مکن از اشکها پر کن دلم یک لحظه آرمم مکن باران ببین این ابر را عشقش چه شد؟ حاصل تویی صد غرش عشقش کنون حاصل ندارد جز نمی این لحظه های جاودان در چشم بی مهر زمان کی می رود ازیادمان ای قطره های سرد مهر ای اشکهای درد ابر آرم جانم پر کنید از لحظه های بی کسی ای کاش ابری می...
-
لاله خطایی
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 21:37
لاله خطایی پر غرور ترین لاله ها تنها به کوه می روید وپستی دشت را نمی فهمد لاله ای که یاداور عاشقانی است که عشقشان را روی برگهایش یادگاری نوشته اند لاله را خدای عشق باید نامید لاله را باید دید و از این هم بهتر لاله خطایی خدای عاشقان
-
درخت خاطرات
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 01:50
به یاد آن تک درخت زیبا: کی نویسد یادگاری بر درخت استواری آن که داند این درخت از آسمان سرچشمه میگیرد یا که تر میگردد از چشمه رضوان برگ سبز ارغوانش بشت لبخندش کنون نور سرخگون خدا می تابد هر لجظه تک درختی بشت کوه اسمان از کنارچشمه جوشان عشق یاد میدارم تورا ای خاطرت یک خاطره بر ز زیبایی در میان دشت بر محنت این روزگار از :...
-
بهار امد
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 01:13
غرش ابران بهاری ُبی محابا پرزهجوم خود خواسته گویی اسمان کوس اناالحق می زند بر فرق زمین رسته گلهای رنگین بر تنگنای حجیم سنگها می رسد اینک بهار شادمان دل نادیده ها از وجود سبزه ها و کوهها باز می آیدجوابی از سکوت : گل بروید آسمان معنا شود دل بسوزد دیده بی همتا شود از: لاله خطایی
-
استاد سمندری
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 18:54
موسیقی امروز خراسان متاثر از وجود استاد سمندری است هوشنگ جاوید در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی موسیقی ایران، ضمن بیان این مطلب گفت: سمندری تاثیر بسیاری بر موسیقی خراسان و تربت جام گذاشت و نوآوری هایی را نیز بر کلیت موسیقی این منطقه داشت که تا به امروز ادامه دارد. از جمله این تاثیرات مهم می توان به تغییر در جنس سیم های...
-
خورشید آرزو
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 15:56
در کودکانه نقاشی هایم خورشید را می کشیدم و دهانش را پر از خنده می کردم ام اکنون شعله هایش مرا می آزارد دیگر تاب دیدنش را ندارم گویا نورانی تر از آن است که می پنداشتم اکنون که چشمهایم به خاک سرد زمین عادت کرده است به نجوای دل می گویم تو دیگر خورشید من نیستی ستاره ای هستی که نبودش زیباتر است